A
B
C
1

من عادت داشتم ساچمه میکردم تو دماغم و بعدش فین میکردم ساچمه میپرید بیرون. خیییلی باحال بود.

حسین

1

من هر دوی مادربزرگام زن دوم پدربزرگام بودن.

ملیحه

1

کلاس اول دبستان یه روز غیبت کردم یادم نیست چرا؟ مامانم گفت برو بگوعروسی داداشم بوده. ناظم فرداش اومد سرکلاس اسم من خوند گفت چرا دیروز غایب بودی گفتم عروسیی داداشم بود. گفت مبارکه شام چی خوردین (به اینجاش فکر نکرده بودم.) هل شدم گفتم کته با ماست. گفت برا همه مهمونا. گفتم آره. گفت پاشو پاشو بیا بیرون زنگ بزن به اولیا  

پوچ

2

تو سن هشت سالگی یه دفعه فیلم هندی دیدم از اینا که دختر پسره با هم فرار میکنن. فرداش مهمون اومد خونمون که یه فرزند هم سن من داشتن که در لحظه عاشقش شدم. رفتم تو اتاق یه نامه فرار رو کاغذ نوشتم و موقع رفتن حول شدم نامه رو دادم به فرزندشون. پدر مادرش متوجه شدن و نامه رو گرفتن و خوندن. الان خیلی سال دیگه با ما رفت و آمد نمیکنن.

پوچ

2

کلاس اول دبستان بچه ها سرکلاس خودشون رو راحت میکردن و معلممون عصبانی شده بود و لج کرد دیگه نذاشت کسی بره دستشویی. من بعد از 5 بار اجازه گرفتن و عدم اجازه معلم انصافا دیگه نتوستم تحمل کنم و خودمو خیس کردم. بزگترین شانس زندگیم این بود که اون روز بارونی بود و زنگ تفریح کلا داشتم رو زمین غلت میزدم که کسی به خیس بودن شلوارم شک نکنه 

رضا

3

من بچه بودم پشت حیاط مدرسه یه چاقوی کهنه قایم کردم بعد یه نامه نوشتم یه جای دیگه قایم کردم .تو‌ نامه نوشتم که تو مدرسه یه جن هست که دنبال چاقوش میگرده و کلی سر نخ های مختلف نوشتم.

 بعد کل کلاس رو طی دو روز تحقیق و بررسی هدایت کردم به سمت چاقوه. بچه ها یه جوری ترسیده بودن که هیچ وقت یادم نمیره.

آیدا

M
e
n
u