Connectors and
Signal Words
Signal Words
چه جالب
how interesting
شیرینی
pastry
خواستگاری کردن
to propose
برای من
برام
از من پرسید
ازم پرسید
بعدش
then
گل
flower
آشنا شدن
to meet/get to know
مامانت را
مامانتو
به او گفتم
بهش گفتم
خب
"Well…" (used to start a sentence or response)
"So…" (to continue or lead into something)
"Okay…" (sometimes informal, as an acknowledgment)
همکار
colleague
قرار گذاشتن
to arrange a meeting
او لباس صورتی به تن داشت
اون لباس صورتی تنش بود
برای ما غذا خریدی؟
برامون غذا خریدی؟
اِ
interjection
مناسب
suitable
ازدواج کردن
to marry
همکارمان
همکارمون
من با آنها نرفتم
من باهاشون نرفتم
اون وقتا
at that time
تعارف کردن
to offer politely
خوش آمدن
to like someone
از همدیگر خوشمان آمد
از همدیگه خوشمون اومد
او پیراهنش را به تن کرد
اون پیرهنش رو تنش کرد